۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۹

سررشته جنون ره اهل هوس نزد
بند گران به پای مگس هیچ کس نزد

روشندلی ز پرتو افتادگی بود
بیهوده شعله دست به دامان خس نزد

خون شد درون سینه دل و شکوه سر نکرد
بحری است اینکه غیر خموشی نفس نزد

آیینه در غبار کدورت نشست اسیر
روشندل آنکه تکیه به این یک نفس نزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.