۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۳

جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک می ریزد
محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک می ریزد

سرم بادا حباب جوی شمشیر جفا کیشی
که آب خضرش از سرچشمه فتراک می ریزد

خرامی گر به گلشن مست با این حسن عالم سوز
به هر سو آفتابی چون خزان تاک می ریزد

دهد چون ساغر می لاله بی داغ در صحرا
چو در جولان عرق ز آن روی آتشناک می ریزد

چنان از درد هجران تو می نالد اسیر امشب
که اختر جای اشک از دیده افلاک می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.