۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۳

دل آتش پرستم شعله از اخگر نمی داند
شعورم گر شود ساقی می از ساغر نمی داند

جنون هم پیش خود در مکتب غفلت فلاطون است
کدام آشفته او یک کتاب از بر نمی داند

دو عالم سرنوشت از نقش پایی می توان خواندن
در این ره گر همه خضر است پا از سر نمی داند

گر افتاده است کاری با شکفتن غنچه بسیار است
دل ما جز شکستن پیشه دیگر نمی داند

سفرها کرده ام با بلبل و پروانه می دانم
که پرواز رسایی شوق بال و پر نمی داند

دلم دانسته گویا مدعای لعل خاموشش
که با این بیزبانی از کسی کمتر نمی داند

اسیر از سوز دل جستم نشان گرمی خویش
سراغ شعله را کس همچو خاکستر نمی داند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.