۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۶

تا به کس روشن نسازم کفر ایمان بار خویش
همچو شمع از خلق پنهان کرده ام زنار خویش

فیض دست آموز دارد ناخن موج سرشک
هر گره کز دل گشایم می زنم در کار خویش

سرنوشت طالعم تا گشته بخت واژگون
گر کنم آزار دشمن می کنم آزار خویش

وصل جاوید خیال از آفت هجر ایمن است
کی توان سوخت ما را بی گل رخسار خویش

گر نگاه گرم او گردد خریدار نیاز
عشق می سوزد سپند از گرمی بازار خویش

باغبان گلشن انصاف را نازم اسیر
کز پر بلبل کند خار سر دیوار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.