۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۹

نسخه دارد لعلش از چشم حیاپرداز خویش
بسکه حرف آهسته گوید نشنود آواز خویش

دام هستی گر نه سرمش گرفتاری شود
نامه ای را می توان کردن پر پرواز خویش

شمع بالین را غبارم دامن غیرت زند
بعد مردن هم نخواهد عشق روشن راز خویش

شمع و گل ارزانی پروانه و بلبل اسیر
ما و استغنای صیاد شکار انداز خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.