۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۴

بهارم گلستان در گلستان ضعف
غبارم کاروان در کاروان ضعف

نمی آید ز شرمم در گمان دل
نمی آید ز ضعفم بر زبان ضعف

خریدار تن من بینوا درد
پرستار دل من ناتوان ضعف

توان دید از اشارتهای پنهان
که گردیده است مغز استخوان ضعف

سر و کارم به طوفان اوفتاده است
دل من کشتی است و بادبان ضعف

نفس نا گشته از خاکم غباری
تتق بست از زمین تا آسمان ضعف

غرض گر چشم بیمار تو باشد
بماند جاودان تا جاودان ضعف

قوی تر زور ابروی کماندار
خدنگی می گشاید بر نشان ضعف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.