۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۹

ز یادش بس که هشیارم به خون خویشتن مستم
نمی دانم کجا می می خورد دیگر که من مستم

وجودم را عدم پیمانه تکلیف می بخشد
اگر در پیرهن مخمور باشم در کفن مستم

مده پیمانه با پیمانه محشر چه خواهی کرد
تغافل پیشه وقتی می شوی آگه که من مستم

به یاد جلوه ای از شوق رویی باغها دارم
به پای سرو در رقصم به بوی یاسمن مستم

سر هر مو چراغان خیالم تر دماغی بین
نیم پروانه اما از شراب سوختن مستم

گلستان کرده ام جان را چراغان کرده ام دل را
نگنجد بلبل و پروانه در جایی که من مستم

ره سودای زلفش منزل آسودگی دارد
به بوی نافه سرکردم سراغی در ختن مستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.