۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۸

بس که خود را بسته دام بلا می خواستم
محنت آسایش درد از دوا می خواستم

یاد آن ذوق شهادت کز هجوم بیخودی
زخم تیغ از سایه بال هما می خواستم

ما و عشق دوست می گشتیم در صحرای دل
سرزمینی بهر طرح کربلا می خواستم

تا نمی ماندم زگرد توسنش همچون غبار
اینقدر همراهی از باد صبا می خواستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.