۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۹

چشم است و نور دیده خیالت در آینه
حور است و باغ خلد وصالت در آینه

نظاره نقشبند پریخانه گشته است
تا دیده جلوه خط و خالت در آینه

طوطی نگشتی آینه گر آه از این شعور
یک عمر سوده شد پر و بالت در آینه

غافل شدی ز حیرت و رفتی ز یاد خویش
با چشم خود چه بود جدالت در آینه

پیمانه گیر و سیر چمن کن که صبحدم
بر روی خویش واشده فالت در آینه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.