۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

دل به زلف او چو بندم بر سر دل چون شوم
همره خضر پریشانی به منزل چون شوم

ذوق آشوب خطر دیوانه ام دارد چو موج
نیستم خس بسته زنجیر ساحل چون شوم

من که از گرم اختلاطی های آتش زنده ام
گر شعوری دارم از یاد تو غافل چون شوم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.