۱۴۶ بار خوانده شده
ز دشمن می گریزم دوست می آید به جنگ من
نمی دانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من
نه لاف سینه صافی می زنم نی داد بیمهری
همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من
به صد بیدست و پایی لاف جرأت می توانم زد
گریزانم گریزانم که می آید به جنگ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نمی دانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من
نه لاف سینه صافی می زنم نی داد بیمهری
همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من
به صد بیدست و پایی لاف جرأت می توانم زد
گریزانم گریزانم که می آید به جنگ من
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.