۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۶

خراباتی است پر رندان سرمست
ز سر مستی همه نه نیست و نه هست

فرو رفته همه در آب تاریک
برآورده همه در کافری دست

همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشیار و از مست

مگر افتاد پیر ما بر آن قوم
مرقع چاک زد زنار در بست

یقینش گشت کار و بی گمان شد
درستش گشت فقر و توبه بشکست

سیاهیی که در هر دو جهان بود
فرود آمد به جان او و بنشست

نقاب جان او شد آن سیاهی
سیاهی آمد و در کفر پیوست

چو آب خضر در تاریکی افتاد
کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست

دل عطار خون گشت و حق اوست
که تیری آنچنان ناگه ازو جست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.