هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از زبان عاشقی سخن میگوید که با درد عشق و بلای الهی درگیر است. او از خدا میخواهد که درد بیاندازه به او بدهد و از عافیتطلبی دوری میجوید. عاشق در این مسیر با دردهای جسمانی و روحی مواجه میشود، اما همچنان بر عشق و تسلیم خود پایبند است. در نهایت، او به درگاه خداوند ناله میکند و عجز و نیاز خود را بیان میدارد.
رده سنی:
16+
محتوا دارای مضامین عرفانی عمیق و دردهای روحی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از تصاویر و مفاهیم مانند درد و رنج نیاز به بلوغ فکری برای درک صحیح دارند.
بخش ۶۰ - حکایت سمنون محب که بلا طلبید و طاقت نیاورد و از پا درآمد
برد سمنون محب را شور عشق
روزی اندر قله های طور عشق
ساقی عشقش قدح لبریز داد
باده ی پرزور شورانگیز داد
سینه پر سودا و دل پرشور شد
عافیت جویی ز جانش دور شد
گفت یا رب عاشقم بردرد تو
سینه ای خواهم بلا پرورد تو
جان من را درد بی اندازه ده
درد بی اندازه هردم تازه ده
هرچه داری از بلای جان گداز
جمله را بر جسم من بفرست باز
هرچه خواهی زهر کن در جام من
زهر تو حلوا بود در کام من
زهر تو خوشتر ز قند و شکر است
تلخ از دستت ز جان شیرینتر است
صد قرابه پر طواره پرشرنگ
گیرم و نوشم بیادت بیدرنگ
درد بی اندازه نه برجان من
پس ببین آن صبر بی پایان من
در بلایت صبر گفتم ای عجب
صبر چبود جای عیش است و طرب
من خریدارم بلایت را به جان
باورت گر نیست اینک امتحان
دردی آمد معده اش را جانگداز
گفت با خود هین بسوز و هم بساز
درد او هر لحظه می گشتی فزون
درد می پیچیدش اندر اندرون
او همی پیچد بر خود همچو مار
بر دو لب دندان همی دادی فشار
عاقبت دردش فزون از صبر شد
وان همه حلوا و قندش صبر شد
جامه بدرید و گریبان چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
ناله و فریاد و افغان ساز کرد
ای خدا و ای خدا آغاز کرد
کآمدم از درد دل یا رب بجان
یا رب از این درد بی درمان امان
روزها می گشت با قد دوتا
دست بر دل گرد مکتب خانه ها
گفتی ای طفلان خدا را زینهار
یکدعایی در حق این شرمسار
همتی ای خردسالان همتی
در حق این عم نادان دعوتی
هریکی گفتندی از بهر خدا
ادع ذالعم اللیم الکاذبا
گشت آن بیچاره غافل ز امتحان
خویش را افکند اندر امتحان
ای خدا من از تو بگریزم ز تو
هم پناه از تو همی آرم به تو
من ندارم هیچ جز سوز و گداز
من نمی یارم بجز عجز و نیاز
چیست اندر درگهت بسیار نیست
غیر عجز و مسکنت در کار نیست
این زمین و آسمان و مهر و ماه
جملگی هستند برعجزم گواه
کیستم من غیر مسکین سژند
این تنم یک کهنه پالانی نژند
بنده ی بیچاره ی بیدست و پا
مستکینی مبتلایی بینوا
من گواهم مرعیار خویش را
نیست تاب بوته این دلریش را
می دهم من خود گواهی ای خدا
درهمی هستم زبون و ناروا
من که هستم بر عیار خود گواه
دیگرم در بوته ی سوزان مخواه
الغرض نامد ز بهر امتحان
مرد زاهد را دو روزی هیچ نان
روزی اندر قله های طور عشق
ساقی عشقش قدح لبریز داد
باده ی پرزور شورانگیز داد
سینه پر سودا و دل پرشور شد
عافیت جویی ز جانش دور شد
گفت یا رب عاشقم بردرد تو
سینه ای خواهم بلا پرورد تو
جان من را درد بی اندازه ده
درد بی اندازه هردم تازه ده
هرچه داری از بلای جان گداز
جمله را بر جسم من بفرست باز
هرچه خواهی زهر کن در جام من
زهر تو حلوا بود در کام من
زهر تو خوشتر ز قند و شکر است
تلخ از دستت ز جان شیرینتر است
صد قرابه پر طواره پرشرنگ
گیرم و نوشم بیادت بیدرنگ
درد بی اندازه نه برجان من
پس ببین آن صبر بی پایان من
در بلایت صبر گفتم ای عجب
صبر چبود جای عیش است و طرب
من خریدارم بلایت را به جان
باورت گر نیست اینک امتحان
دردی آمد معده اش را جانگداز
گفت با خود هین بسوز و هم بساز
درد او هر لحظه می گشتی فزون
درد می پیچیدش اندر اندرون
او همی پیچد بر خود همچو مار
بر دو لب دندان همی دادی فشار
عاقبت دردش فزون از صبر شد
وان همه حلوا و قندش صبر شد
جامه بدرید و گریبان چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
ناله و فریاد و افغان ساز کرد
ای خدا و ای خدا آغاز کرد
کآمدم از درد دل یا رب بجان
یا رب از این درد بی درمان امان
روزها می گشت با قد دوتا
دست بر دل گرد مکتب خانه ها
گفتی ای طفلان خدا را زینهار
یکدعایی در حق این شرمسار
همتی ای خردسالان همتی
در حق این عم نادان دعوتی
هریکی گفتندی از بهر خدا
ادع ذالعم اللیم الکاذبا
گشت آن بیچاره غافل ز امتحان
خویش را افکند اندر امتحان
ای خدا من از تو بگریزم ز تو
هم پناه از تو همی آرم به تو
من ندارم هیچ جز سوز و گداز
من نمی یارم بجز عجز و نیاز
چیست اندر درگهت بسیار نیست
غیر عجز و مسکنت در کار نیست
این زمین و آسمان و مهر و ماه
جملگی هستند برعجزم گواه
کیستم من غیر مسکین سژند
این تنم یک کهنه پالانی نژند
بنده ی بیچاره ی بیدست و پا
مستکینی مبتلایی بینوا
من گواهم مرعیار خویش را
نیست تاب بوته این دلریش را
می دهم من خود گواهی ای خدا
درهمی هستم زبون و ناروا
من که هستم بر عیار خود گواه
دیگرم در بوته ی سوزان مخواه
الغرض نامد ز بهر امتحان
مرد زاهد را دو روزی هیچ نان
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۹ - حکایت عارفی که شب به گدایی و دریوزه رفت
گوهر بعدی:بخش ۶۱ - رجوع به حکایت عارف خانه نشین با زن خود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.