هوش مصنوعی:
در این شعر، مجنون که از تب ناتوان شده است، طبیب مهربانی برای فصد (رگ زدن) میآید. مجنون از پزشک میپرسد که بر کدام رگ تیغ میزند و پزشک پاسخ میدهد که این رگ پر از لیلی است. مجنون نمیخواهد رگی که لیلی در آن است زده شود و حاضر است جان خود را فدای لیلی کند. او تأکید میکند که در هر رگ و موی او لیلی ساکن است و حاضر است رنج و درد را تحمل کند تا لیلی در امان بماند. در نهایت، مجنون جان خود را قربانی عشق به لیلی میکند.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و ایثاری است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
بخش ۱۰۹ - در بیان منع کردن مجنون فصاد را که نشتر به بدن لیلی می رسد
از قضا مجنون ز تب شد ناتوان
فصد فرمودی طبیب مهربان
آمد آن فصاد و پهلویش نشست
نشتری بگرفت و بازویش ببست
گفت مجنون با دو چشم خون چکان
بر کدامین رگ زنی تیغ ای فلان
گفت این رگ گفت از لیلی پر است
این رگم پرگوهر است و پر در است
تیغ بر لیلی کجا باشد روا
جان مجنون باد لیلی را فدا
گفت فصاد آن رگ دیگر زنم
جانت از رنج و عنا فارغ کنم
گفت آنهم جای لیلای من است
منزل آن سرو بالای من است
می گشایم گفت ز آن دست دگر
گفت لیلی را در آن باشد مقر
درهمی آنگه به آن فصاد داد
گفت اینک مزدت ای استاد راد
دارد اندر هر رگم لیلی مقام
هر بن مویم بود او را کنام
من چه گویم رگ چه و پی چیست آن
سر چه و جان چیست مجنون کیست آن
من خود ای فصاد مجنون نیستم
هرچه هستم من نیم لیلی ستم
از تن من رگ چه بگشایی ز تیغ
تیغ تو بر لیلی آید بی دریغ
گو تن من خسته و رنجور باد
چشم بد از روی لیلی دور باد
گو بسوز از تاب و تب ای جان من
تب مبادا بر تن جانان من
گر من و صد همچو من گردد هلاک
چونکه لیلی را بقا باشد چه باک
من اگر مردم از این ضیق النفس
گو سر لیلی سلامت باش و بس
ساختم من جان خود قربان او
جان صد مجنون فدای جان او
جان چه باشد تا توان بهر تو داد
جان به قربان سگ کوی تو باد
فصد فرمودی طبیب مهربان
آمد آن فصاد و پهلویش نشست
نشتری بگرفت و بازویش ببست
گفت مجنون با دو چشم خون چکان
بر کدامین رگ زنی تیغ ای فلان
گفت این رگ گفت از لیلی پر است
این رگم پرگوهر است و پر در است
تیغ بر لیلی کجا باشد روا
جان مجنون باد لیلی را فدا
گفت فصاد آن رگ دیگر زنم
جانت از رنج و عنا فارغ کنم
گفت آنهم جای لیلای من است
منزل آن سرو بالای من است
می گشایم گفت ز آن دست دگر
گفت لیلی را در آن باشد مقر
درهمی آنگه به آن فصاد داد
گفت اینک مزدت ای استاد راد
دارد اندر هر رگم لیلی مقام
هر بن مویم بود او را کنام
من چه گویم رگ چه و پی چیست آن
سر چه و جان چیست مجنون کیست آن
من خود ای فصاد مجنون نیستم
هرچه هستم من نیم لیلی ستم
از تن من رگ چه بگشایی ز تیغ
تیغ تو بر لیلی آید بی دریغ
گو تن من خسته و رنجور باد
چشم بد از روی لیلی دور باد
گو بسوز از تاب و تب ای جان من
تب مبادا بر تن جانان من
گر من و صد همچو من گردد هلاک
چونکه لیلی را بقا باشد چه باک
من اگر مردم از این ضیق النفس
گو سر لیلی سلامت باش و بس
ساختم من جان خود قربان او
جان صد مجنون فدای جان او
جان چه باشد تا توان بهر تو داد
جان به قربان سگ کوی تو باد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۸ - حکایت زلیخا و ملاقات او یوسف علیه السلام را
گوهر بعدی:بخش ۱۱۰ - در بیان گردیدن مجنون گرد سگ کوی لیلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.