۱۹۶ بار خوانده شده

بخش ۱۲۴ - اشاره به قول شاه اولیا در دعای کمیل:فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک

صبر گیرم آورم در آتشت
گو چسان صبر آرم از خوی خوشت

در عذابت گیرم آوردم شکیب
چون بسازم با فراقت ای حبیب

دایه ترساند ز آتش کودکان
هین مکن بازی و گرنه ای فلان

می گذارم آتشت بر دست و پای
می نهم داغت به رخسار و قفای

لیک ترسانند از زجر فراق
شیرمردان با هزاران طمطراق

از چه می ترسم ز دوزخ ای خدا
چون تو اندازی در آن دوزخ مرا

چون ز امر توست دوزخ جنت است
چون تو فرمایی عذابم رحمت است

آتش تو گلشن ریحان من
دوزه تو جنت رضوان من

چون تو تیغم می زنی شهپر بود
تیغ تو بر تارکم افسر بود

خارت از نسرین و گل خوشتر بود
زهر تو تریاق جان پرور بود

چون ازین شادی تو ای سلطان جان
گر بسوزانی دو مشت استخوان

دل نباشد شاد ای رویم سیاه
آن دل و آن استخوان بادا تباه

استخوان و جان من قربان تو
من فدای آتش سوزان تو

چون تو خواهی استخوانم را وقود
گیرم این مشت استخوان هرگز نبود

وه چه گفتم خاک بادم بر دهان
زنده گردد آن زمانم استخوان

استخوان در آتش تو جان شود
خار در باغت گل و ریحان شود

من ز دوزخ از چه ترسم کیستم
جز یکی کار تو دیگر چیستم

کار توست این شاخ و برگ و بیخ و بن
کار خود را هرچه می خواهی بکن

من ز تو آتش ز تو ای جانفروز
خواهیم بنواز و می خواهی بسوز

گر تو می خواهی بسوزانی و من
ترسم و گریم ز بیم سوختن

پس مرا در ملک تو باشد مضاد
خاک بر فرق چنین مملوک باد

من چرا ترسم ز دوزخ شاه من
چون ز دوزخ دل بود همراه من

و اندر آن دل یاد تو باشد نهان
هست با یاد تو دوزخ گلستان

چونکه یاد تو مرا در جان بود
دوزخ و جنت مرا یکسان بود

من چرا می ترسم از دوزخ که نار
سازدم صاف و خوش و کامل عیار

بین که زرگر زر در آتش می کند
آتش آن را صاف و بیغش می کند

آهنی آهنگر اندر کوره برد
پس به پتکش ساخت اجزا خرد خرد

ساخت شمشیری از آن کشورگشای
در کمرهای شهانش داد جای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲۳ - حکایت شعیب پیغمبر و گریه کردن او
گوهر بعدی:بخش ۱۲۵ - گفتن شعیب که گریه ام از شوق جنت و ترس جهنم نیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.