۱۹۰ بار خوانده شده

بخش ۱۹۰ - جواب دادن بازرگان پادشاه را

گفت دارم طالعی ای ارسلان
نه ز خود بل از خداوند جهان

گه زنم گر دست بر خاک اینچنین
دست من گوهر برآرد از زمین

دست برد و مشت خاکی بر گرفت
از پی تمثیل نز بهر شگفت

کف گشود انگشتر شه شد عیان
همچو خورشید از میان آسمان

شه ز جا جست و گرفت انگشتری
گفت خرمای تورا من مشتری

پس بهر دینار دادش منفعت
پنج دینار دگر از مرحمت

گفت تاجرزاده با آن آشنا
طالع من همچنین است از وفا

از وقوف و کاردانی خود مپرس
زر به سوی خانه آرم ترس ترس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۸۹ - داستان آن بازرگان که خرما از بغداد به بصره برد بفروشد
گوهر بعدی:بخش ۱۹۱ - تتمه حکایت پسر مهتر تاجر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.