۲۳۹ بار خوانده شده
بدان که محبت ممکن نمی شود مگر به سببی از اسباب، و نظر به اینکه از برای آن، اسباب بسیار و علتهای مختلفه است، پس به این جهت دوستی نیز به اقسام بسیار منقسم می شود:
اول: محبت انسان وجود و بقای خود را و آن اشد اقسام محبت و اقوای همه است، زیرا محبت چیزی، حاصل نمی شود مگر به سبب ملایمت آن چیز با طبع، و معرفت آن، و اتحاد میان محب و محبوب و شکی نیست که هیچ چیز ملایم و موافق تر به کسی از خود او نیست و معرفت او به هیچ چیز اقوای از معرفت خود نیست.
و اتحاد میان هیچ دو چیز بیشتر از اتحاد میان آدمی و خودش نیست پس به این جهت، هر کسی خود را از همه چیز دوست تر دارد و معنی دوستی خود و دوستی دوام وجود خود کراهت تلف آن است و به این جهت، هر کسی که غافل از حقیقت مرگ است، مرگ را دشمن دارد اگر چه اعتقاد به ثواب و عقاب بعد از مردن نداشته باشد و از مردن هم المی به او نرسد مثل اینکه در خواب بمیرد، زیرا که گمان می کند که مرگ موجب معدوم شدن اوست، یا معدوم شدن بعضی از او و همچنان که دوام وجود خود در نزد هر کسی محبوب است، همچنین کمال وجود نیز مطلوب است و حقیقت آن نیز راجع به محبت خود او است، زیرا فقد کمال، نوعی نقص است در وجود و هر نقصی عدم است پس فقد کمال، عدم نوعی از وجود خود است بلکه تحقیق آن است که محبوب در هیچ موضعی نیست مگر وجود و همه صفات کمالیه راجع اند به وجود، همچنان که صفات نقایص راجع اند به عدم و چون هر فردی از افراد موجودات را نحو خاصی است از وجود، و تمامیت نحو وجودش به وجود بعض صفات کمالیه است، از برای آنکه آنها نیز از مراتب وجوداتند.
پس وجود هر موجودی مرکب است از وجودات متعدده و اگر یکی از آنها مفقود شود گویا بعضی از أجزای وجود او مفقود شده و از اینجا روشن می شود که هر موجودی که در وجود اقوی و نحو وجود آن اتم و اکمل است، مراتب وجود آن از حیثیت عدد و شدت و قوت بیشتر است و صفات کمالیه آن اقوی و اکثر است چون وجود واجب اتم و اکمل همه موجودات، و تام فوق تمام و قائم به نفس خود، و باعث قیام سایر وجودات است پس جامع همه مراتب وجود است و محیط به کل خواهد بود.
و مخفی نماند که یک سبب محبت اولاد نیز راجع به این قسم است یعنی: به جهت محبت بقای خود است، زیرا می بینیم که آدمی فرزند خود را دوست دارد و به جهت او متحمل مشقتهای بی حد می شود، اگر چه نفعی و لذتی از آن فرزند به او نرسد و این به جهت آن است که هر کسی فرزند را خلیفه و جانشین خود در وجود می داند و چنین می داند که بقای فرزند، نوع بقایی است از برای خود او پس به جهت محبت مفرطی که به بقای خود دارد و از بقای دائمی خود قطع طمع کرده است آن کسی را که قائم مقام بقای خود است نیز دوست دارد و همچنین یک باعث محبت خویشان و اقربا و قبیله و عشیره نیز محبت کمال خود است، چون خود را به واسطه ایشان عزیز و قوی می یابد، زیرا که عشیره آدمی به منزله بال و پر اوست.
دوم: محبت داشتن به غیر خود است به سبب حصول لذت جسمیه حیوانیه از آن مثل دوستی زن و مرد یکدیگر را به جهت جماع و مباشرت و دوستی انسان اطعمه لذیذه، و لباسهای فاخره و امثال اینها را و ضابطه در این قسم حصول لذت جسمیه است و این نوع از محبت، زود هم می رسد و زود هم تمام می شود، زیرا به استیفای آن لذت، محبت زایل می گردد، و پست ترین و ضعیف ترین مراتب محبت است.
سوم: محبت آدمی به غیر است به جهت احسان و نفعی که از او عاید می شود، چون انسان بنده احسان است و طبع هر کسی بر این مجبول است که هر که احسان به او می کند او را دوست داشته باشد و با هر که بدی به او می نماید او را دشمن داشته باشد.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خدایا مگردان از برای فاجری بر من احسان و نعمتی که به این سبب دل من او را دوست داشته باشد» و ضابطه کلیه در این قسم، حصول نفع و احسان است و محبوب در این قسم و در قسم ثانی فی الحقیقه منتهی می شود به قسم اول، زیرا که محبت کمال خود، سبب محبت لذتهای خود می شود، چون آن را باعث کمال وجود خود تصور می نماید و محبت به لذت، سبب محبت احسان می گردد، چون انسان موجب وصول و لذات خود می شود، و محبت احسان سبب محبت آن شخص که احسان می کند می گردد و به این جهت به کم شدن احسان او، محبت کم می شود و به زوال او، زایل می گردد.
چهارم: کسی چیزی را دوست داشته باشد به جهت ذات آن چیز و خود آن، بدون اینکه به سوای ذات او منظوری داشته بلکه منظور و مقصود، همان خود او باشد و بس .
و این محبت حقیقی است که اعتماد به او می شاید مثل محبت جمال و حسن، زیرا حسن و جمال به خودی خود محبوبند و ادراک آنها عین لذت است و چنین گمان نکنی که دوستی صورتهای جمیله نیست مگر از روی شهوت و قصد مجامعت و مقدمات آن، زیرا که اگر چه گاهی آدمی صورت جمیله را به این جهت محبت می دارد و لیکن خود ادراک نفس جمال نیز لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است و از این جهت است که آدمی محبت به سبزه، و آب روان می دارد نه به جهت اینکه سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظی دیگر خواهد از آنها بردارد.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را شکفتگی و نشاط از دیدن سبزه و آب جاری روی می داد و هر طبع مستقیم و قلب سلیمی از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و مرغان خوش رنگ و آب، لذت می یابد و آنها را دوست دارد بلکه بسا باشد که غمهای خود را به آنها تسلی می دهد بدون اینکه قصد حظی دیگر از اینها داشته باشد.
و بدان که حسن و جمال، تخصیص ندارد به چیزی که به چشم دیده شود، زیرا می بینیم که می گویند: این آواز حسن است و حال آنکه آن را به چشم نمی توان دید و همچنین اختصاص ندارد به چیزی که به حواس ظاهره ادراک آن توان کرد بلکه می گویند: فلان خلق، حسن است و فلان علم حسن است و هیچ یک را به حس ظاهره درک نمی توان نمود بلکه حسن اینها و امثال اینها به عقل ادراک می شود و آدمی بالطبع به آنها و صاحب آنها محبت دارد و از این جهت است که قلوب سلیمه مجبولند بر محبت انبیا و اولیا و ائمه هدی علیه السلام اگر چه به شرف لقای ایشان مشرف نگشته باشند و بسا باشد که محبت آدمی به صاحب مذهب و دین خود، به جایی رسد که جمیع اموال خود را در یاری مذهب او صرف کند بلکه اگر کسی در مقام طعن صاحب مذهب او برآید از تن و جان خود می گذرد و در برابر او جان خود را به خطر می اندازد و حال اینکه گاه است هرگز مشاهده صورت آن صاحب مذهب را نکرده و کلام او را نشنیده بلکه سبب حب او امری که عقل او فهمیده از کمالات نفسانیه و صفات قدسیه او و نشر خیرات و افاضه او در عالم و به این سبب که چون صفت شجاعت علی علیه السلام در اقطار عالم مشهور است و سخاوت حاتم بر زبانها مذکور و عدالت انوشیروان در کتب مسطور، دلها بی اختیار ایشان را دوست دارند و حال اینکه نه صورت ایشان را دیده اند و نه لذتی از ایشان فهمیده اند و قاعده کلیه آن است که هر که را دیده باطن از دیده ظاهر روشنتر، و نور عقل او بر آثار حیوانیتش غالب است لذت محبت او به محاسن عقلیه بالاتر است از آنچه به حسن ظاهر ادراک می شود.
بلی چقدر تفاوت است میان کسی که نقش دیواری را به جهت حسن ظاهری او دوست داشته باشد و کسی که سید انبیا و مرسلین را به جهت جمال باطنی محبت داشته باشد.
پنجم: محبت میان دو نفر که مناسبت معنویه پنهانی با یکدیگر داشته باشند گو هیچ یک به وجه مناسبت برنخورند و بسیار می شود که دو کس یکدیگر را به نهایت دوست می دارند بدون ملاحظه جمالی یا طمع جاه و مالی، بلکه به مجرد مناسبت ارواح ایشان است.
چنانکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
ششم: محبت کسی با دیگری که میان ایشان در بعضی مواضع اجتماع و الفت حاصل شده مثل سفرهای دور و دراز و کشتی نشستن و امثال اینها و این یکی از حکمتهای امر به نماز جمعه و جماعت و عید است، زیرا الفت و اجتماع در این مواقع با نیت خالص، سبب حصول انس و محبت با یکدیگر می گردد.
هفتم: محبت آدمی با یکدیگر که مناسبت ظاهریه در میان ایشان است، چون محبت طفل با طفل و پیر با پیر و تاجر با تاجر و امثال اینها.
هشتم: محبت هرعلتی از برای معلول خود و محبت هر صانعی از برای مصنوع خود و محبت معلول و مصنوع از برای علت و صانع خود و باعث این محبت آن است که چون هر معلول و مصنوعی رشحه ای است از علت و صانع، و نمونه ای است که از او تراوش نموده و مناسبت به او دارد و از جنس و سنخ اوست پس معلول و مصنوع، علت و صانع را دوست دارد، از آنجا که آن را اصل خود و به منزله کل خود می بیند و هر چه علیت و معلولیت او اقوی، و درک ایشان بیشتر شده باشد، دوستی و محبت ایشان اشد است.
پس بالاترین اقسام محبت، محبتی است که خداوند عالم نسبت به بندگان خود دارد و بعد از آن محبتی است که اهل معرفت از بندگان او نسبت به آن جناب دارند و آن نیز یک سبب است در محبت پدر و مادر از برای فرزند، و محبت فرزند از برای پدر و مادر، زیرا ایشان سبب ظاهری وجود فرزندند و پدر و مادر را به منزله خود می بیند، و او را نسخه خود می پندارند که طبیعت از صورت او به صورت فرزند نقل نموده و از این جهت هر کمالی که از برای خود می خواهد بالاتر از آن را از برای فرزند خود می طلبد و از ترجیح فرزند بر خود شاد می گردد و همچنین یک سبب محبت میان معلم و شاگرد همین است، زیرا معلم سبب حیات روحانی تعلم است و صورت انسانیه حقیقیه را معلم به او افاضه نموده همچنان که پدر صورت انسانیه ظاهریه را باعث شده است پس معلم، والد روحانی متعلم است و به قدری که روح بر جسم شرافت دارد، او هم از پدر اشرف و حقوق او بالاتر است و بنابراین، باید محبت معلم کمتر از محبت موجد حقیقی که پروردگار است بوده باشد و بالاتر از محبت پدر.
و در حدیث وارد است که «پدران تو سه نفرند: یکی آنکه تو را متولد کرده و آنکه و را تعلیم داده و آنکه دخترش را به تو تزویج کرده و بهترین این سه پدر، آن است که تو را تعلیم نموده».
«از اسکندر ذوالقرنین پرسیدند که پدرت را دوست تر داری یا معلمت را؟ گفت: معلم را، زیرا که سبب حیات.
باقی من است و پدر سبب حیات فانی» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «هر که تعلیم حرفی به من نمود مرا بنده خود کرده است» و از آنجا که معلم اول و استاد اکمل، سید رسل و خلفاء راشدین آن جنابند، پس باید محبت آنها از جمیع اقسام محبت، سوای محبت پروردگار بالاتر و شدیدتر باشد.
و از این جهت است که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مومن نیست هیچ یک از شما تا من در نزد او دوست تر از خود او و اهل و فرزندان او نباشم».
نهم: محبت دو نفر است که با هم در یک علت شریک اند و معلول یک علت، و مصنوع یک صانع اند، مثل محبت برادران با یکدیگر، و محبت شاگردان یک معلم با هم .
و این، سبب محبت خویشان است با یکدیگر و هر چه نزدیکتر است محبت بیشتر است و از این جهت محبت برادران بیشتر است از محبت عموزادگان و هر که خدا را شناخت و همه موجودات محبت می رساند از جهت شرکت در آفرینش.
و بسا باشد که در میان دو نفر بیشتر اسباب محبت هم رسد و به این سبب، محبت زیاد می شود و گاه است در یک طرف، بعضی اسباب محبت هست و در یک طرف دیگر نیست و به این جهت دوستی از یک طرف است.
و مخفی نماند که اکثر اقسام محبت که مذکور شد فطری و طبیعی است و به اختیار آدمی نیست و احتیاج به کسب و تحصیل ندارد، مثل محبت دو نفر که میان ایشان مناسب است و محبت علت و معلول، و صانع و مصنوع، و عکس آن، و محبت جمال و کمال، و محبت خود و غیر اینها پس هر که در این اقسام محبت، ناقص باشد به همان قدر فطرت او معیوب، و جبلت او فاسد است و محبت به اختیار و کسب، کم و نادرست، مثل محبت به احسان و انعام و بعضی محبت معلم و متعلم را کسبی گرفته اند و فی الحقیقه، آن نیز راجع به فطری و طبیعی است و بعد از آنکه محبت، طبیعی شد اتحادی که میان محب و محبوب است و از مقتضیات محبت است نیز طبیعی خواهد بود.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
اول: محبت انسان وجود و بقای خود را و آن اشد اقسام محبت و اقوای همه است، زیرا محبت چیزی، حاصل نمی شود مگر به سبب ملایمت آن چیز با طبع، و معرفت آن، و اتحاد میان محب و محبوب و شکی نیست که هیچ چیز ملایم و موافق تر به کسی از خود او نیست و معرفت او به هیچ چیز اقوای از معرفت خود نیست.
و اتحاد میان هیچ دو چیز بیشتر از اتحاد میان آدمی و خودش نیست پس به این جهت، هر کسی خود را از همه چیز دوست تر دارد و معنی دوستی خود و دوستی دوام وجود خود کراهت تلف آن است و به این جهت، هر کسی که غافل از حقیقت مرگ است، مرگ را دشمن دارد اگر چه اعتقاد به ثواب و عقاب بعد از مردن نداشته باشد و از مردن هم المی به او نرسد مثل اینکه در خواب بمیرد، زیرا که گمان می کند که مرگ موجب معدوم شدن اوست، یا معدوم شدن بعضی از او و همچنان که دوام وجود خود در نزد هر کسی محبوب است، همچنین کمال وجود نیز مطلوب است و حقیقت آن نیز راجع به محبت خود او است، زیرا فقد کمال، نوعی نقص است در وجود و هر نقصی عدم است پس فقد کمال، عدم نوعی از وجود خود است بلکه تحقیق آن است که محبوب در هیچ موضعی نیست مگر وجود و همه صفات کمالیه راجع اند به وجود، همچنان که صفات نقایص راجع اند به عدم و چون هر فردی از افراد موجودات را نحو خاصی است از وجود، و تمامیت نحو وجودش به وجود بعض صفات کمالیه است، از برای آنکه آنها نیز از مراتب وجوداتند.
پس وجود هر موجودی مرکب است از وجودات متعدده و اگر یکی از آنها مفقود شود گویا بعضی از أجزای وجود او مفقود شده و از اینجا روشن می شود که هر موجودی که در وجود اقوی و نحو وجود آن اتم و اکمل است، مراتب وجود آن از حیثیت عدد و شدت و قوت بیشتر است و صفات کمالیه آن اقوی و اکثر است چون وجود واجب اتم و اکمل همه موجودات، و تام فوق تمام و قائم به نفس خود، و باعث قیام سایر وجودات است پس جامع همه مراتب وجود است و محیط به کل خواهد بود.
و مخفی نماند که یک سبب محبت اولاد نیز راجع به این قسم است یعنی: به جهت محبت بقای خود است، زیرا می بینیم که آدمی فرزند خود را دوست دارد و به جهت او متحمل مشقتهای بی حد می شود، اگر چه نفعی و لذتی از آن فرزند به او نرسد و این به جهت آن است که هر کسی فرزند را خلیفه و جانشین خود در وجود می داند و چنین می داند که بقای فرزند، نوع بقایی است از برای خود او پس به جهت محبت مفرطی که به بقای خود دارد و از بقای دائمی خود قطع طمع کرده است آن کسی را که قائم مقام بقای خود است نیز دوست دارد و همچنین یک باعث محبت خویشان و اقربا و قبیله و عشیره نیز محبت کمال خود است، چون خود را به واسطه ایشان عزیز و قوی می یابد، زیرا که عشیره آدمی به منزله بال و پر اوست.
دوم: محبت داشتن به غیر خود است به سبب حصول لذت جسمیه حیوانیه از آن مثل دوستی زن و مرد یکدیگر را به جهت جماع و مباشرت و دوستی انسان اطعمه لذیذه، و لباسهای فاخره و امثال اینها را و ضابطه در این قسم حصول لذت جسمیه است و این نوع از محبت، زود هم می رسد و زود هم تمام می شود، زیرا به استیفای آن لذت، محبت زایل می گردد، و پست ترین و ضعیف ترین مراتب محبت است.
سوم: محبت آدمی به غیر است به جهت احسان و نفعی که از او عاید می شود، چون انسان بنده احسان است و طبع هر کسی بر این مجبول است که هر که احسان به او می کند او را دوست داشته باشد و با هر که بدی به او می نماید او را دشمن داشته باشد.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خدایا مگردان از برای فاجری بر من احسان و نعمتی که به این سبب دل من او را دوست داشته باشد» و ضابطه کلیه در این قسم، حصول نفع و احسان است و محبوب در این قسم و در قسم ثانی فی الحقیقه منتهی می شود به قسم اول، زیرا که محبت کمال خود، سبب محبت لذتهای خود می شود، چون آن را باعث کمال وجود خود تصور می نماید و محبت به لذت، سبب محبت احسان می گردد، چون انسان موجب وصول و لذات خود می شود، و محبت احسان سبب محبت آن شخص که احسان می کند می گردد و به این جهت به کم شدن احسان او، محبت کم می شود و به زوال او، زایل می گردد.
چهارم: کسی چیزی را دوست داشته باشد به جهت ذات آن چیز و خود آن، بدون اینکه به سوای ذات او منظوری داشته بلکه منظور و مقصود، همان خود او باشد و بس .
و این محبت حقیقی است که اعتماد به او می شاید مثل محبت جمال و حسن، زیرا حسن و جمال به خودی خود محبوبند و ادراک آنها عین لذت است و چنین گمان نکنی که دوستی صورتهای جمیله نیست مگر از روی شهوت و قصد مجامعت و مقدمات آن، زیرا که اگر چه گاهی آدمی صورت جمیله را به این جهت محبت می دارد و لیکن خود ادراک نفس جمال نیز لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است و از این جهت است که آدمی محبت به سبزه، و آب روان می دارد نه به جهت اینکه سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظی دیگر خواهد از آنها بردارد.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را شکفتگی و نشاط از دیدن سبزه و آب جاری روی می داد و هر طبع مستقیم و قلب سلیمی از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و مرغان خوش رنگ و آب، لذت می یابد و آنها را دوست دارد بلکه بسا باشد که غمهای خود را به آنها تسلی می دهد بدون اینکه قصد حظی دیگر از اینها داشته باشد.
و بدان که حسن و جمال، تخصیص ندارد به چیزی که به چشم دیده شود، زیرا می بینیم که می گویند: این آواز حسن است و حال آنکه آن را به چشم نمی توان دید و همچنین اختصاص ندارد به چیزی که به حواس ظاهره ادراک آن توان کرد بلکه می گویند: فلان خلق، حسن است و فلان علم حسن است و هیچ یک را به حس ظاهره درک نمی توان نمود بلکه حسن اینها و امثال اینها به عقل ادراک می شود و آدمی بالطبع به آنها و صاحب آنها محبت دارد و از این جهت است که قلوب سلیمه مجبولند بر محبت انبیا و اولیا و ائمه هدی علیه السلام اگر چه به شرف لقای ایشان مشرف نگشته باشند و بسا باشد که محبت آدمی به صاحب مذهب و دین خود، به جایی رسد که جمیع اموال خود را در یاری مذهب او صرف کند بلکه اگر کسی در مقام طعن صاحب مذهب او برآید از تن و جان خود می گذرد و در برابر او جان خود را به خطر می اندازد و حال اینکه گاه است هرگز مشاهده صورت آن صاحب مذهب را نکرده و کلام او را نشنیده بلکه سبب حب او امری که عقل او فهمیده از کمالات نفسانیه و صفات قدسیه او و نشر خیرات و افاضه او در عالم و به این سبب که چون صفت شجاعت علی علیه السلام در اقطار عالم مشهور است و سخاوت حاتم بر زبانها مذکور و عدالت انوشیروان در کتب مسطور، دلها بی اختیار ایشان را دوست دارند و حال اینکه نه صورت ایشان را دیده اند و نه لذتی از ایشان فهمیده اند و قاعده کلیه آن است که هر که را دیده باطن از دیده ظاهر روشنتر، و نور عقل او بر آثار حیوانیتش غالب است لذت محبت او به محاسن عقلیه بالاتر است از آنچه به حسن ظاهر ادراک می شود.
بلی چقدر تفاوت است میان کسی که نقش دیواری را به جهت حسن ظاهری او دوست داشته باشد و کسی که سید انبیا و مرسلین را به جهت جمال باطنی محبت داشته باشد.
پنجم: محبت میان دو نفر که مناسبت معنویه پنهانی با یکدیگر داشته باشند گو هیچ یک به وجه مناسبت برنخورند و بسیار می شود که دو کس یکدیگر را به نهایت دوست می دارند بدون ملاحظه جمالی یا طمع جاه و مالی، بلکه به مجرد مناسبت ارواح ایشان است.
چنانکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
ششم: محبت کسی با دیگری که میان ایشان در بعضی مواضع اجتماع و الفت حاصل شده مثل سفرهای دور و دراز و کشتی نشستن و امثال اینها و این یکی از حکمتهای امر به نماز جمعه و جماعت و عید است، زیرا الفت و اجتماع در این مواقع با نیت خالص، سبب حصول انس و محبت با یکدیگر می گردد.
هفتم: محبت آدمی با یکدیگر که مناسبت ظاهریه در میان ایشان است، چون محبت طفل با طفل و پیر با پیر و تاجر با تاجر و امثال اینها.
هشتم: محبت هرعلتی از برای معلول خود و محبت هر صانعی از برای مصنوع خود و محبت معلول و مصنوع از برای علت و صانع خود و باعث این محبت آن است که چون هر معلول و مصنوعی رشحه ای است از علت و صانع، و نمونه ای است که از او تراوش نموده و مناسبت به او دارد و از جنس و سنخ اوست پس معلول و مصنوع، علت و صانع را دوست دارد، از آنجا که آن را اصل خود و به منزله کل خود می بیند و هر چه علیت و معلولیت او اقوی، و درک ایشان بیشتر شده باشد، دوستی و محبت ایشان اشد است.
پس بالاترین اقسام محبت، محبتی است که خداوند عالم نسبت به بندگان خود دارد و بعد از آن محبتی است که اهل معرفت از بندگان او نسبت به آن جناب دارند و آن نیز یک سبب است در محبت پدر و مادر از برای فرزند، و محبت فرزند از برای پدر و مادر، زیرا ایشان سبب ظاهری وجود فرزندند و پدر و مادر را به منزله خود می بیند، و او را نسخه خود می پندارند که طبیعت از صورت او به صورت فرزند نقل نموده و از این جهت هر کمالی که از برای خود می خواهد بالاتر از آن را از برای فرزند خود می طلبد و از ترجیح فرزند بر خود شاد می گردد و همچنین یک سبب محبت میان معلم و شاگرد همین است، زیرا معلم سبب حیات روحانی تعلم است و صورت انسانیه حقیقیه را معلم به او افاضه نموده همچنان که پدر صورت انسانیه ظاهریه را باعث شده است پس معلم، والد روحانی متعلم است و به قدری که روح بر جسم شرافت دارد، او هم از پدر اشرف و حقوق او بالاتر است و بنابراین، باید محبت معلم کمتر از محبت موجد حقیقی که پروردگار است بوده باشد و بالاتر از محبت پدر.
و در حدیث وارد است که «پدران تو سه نفرند: یکی آنکه تو را متولد کرده و آنکه و را تعلیم داده و آنکه دخترش را به تو تزویج کرده و بهترین این سه پدر، آن است که تو را تعلیم نموده».
«از اسکندر ذوالقرنین پرسیدند که پدرت را دوست تر داری یا معلمت را؟ گفت: معلم را، زیرا که سبب حیات.
باقی من است و پدر سبب حیات فانی» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «هر که تعلیم حرفی به من نمود مرا بنده خود کرده است» و از آنجا که معلم اول و استاد اکمل، سید رسل و خلفاء راشدین آن جنابند، پس باید محبت آنها از جمیع اقسام محبت، سوای محبت پروردگار بالاتر و شدیدتر باشد.
و از این جهت است که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مومن نیست هیچ یک از شما تا من در نزد او دوست تر از خود او و اهل و فرزندان او نباشم».
نهم: محبت دو نفر است که با هم در یک علت شریک اند و معلول یک علت، و مصنوع یک صانع اند، مثل محبت برادران با یکدیگر، و محبت شاگردان یک معلم با هم .
و این، سبب محبت خویشان است با یکدیگر و هر چه نزدیکتر است محبت بیشتر است و از این جهت محبت برادران بیشتر است از محبت عموزادگان و هر که خدا را شناخت و همه موجودات محبت می رساند از جهت شرکت در آفرینش.
و بسا باشد که در میان دو نفر بیشتر اسباب محبت هم رسد و به این سبب، محبت زیاد می شود و گاه است در یک طرف، بعضی اسباب محبت هست و در یک طرف دیگر نیست و به این جهت دوستی از یک طرف است.
و مخفی نماند که اکثر اقسام محبت که مذکور شد فطری و طبیعی است و به اختیار آدمی نیست و احتیاج به کسب و تحصیل ندارد، مثل محبت دو نفر که میان ایشان مناسب است و محبت علت و معلول، و صانع و مصنوع، و عکس آن، و محبت جمال و کمال، و محبت خود و غیر اینها پس هر که در این اقسام محبت، ناقص باشد به همان قدر فطرت او معیوب، و جبلت او فاسد است و محبت به اختیار و کسب، کم و نادرست، مثل محبت به احسان و انعام و بعضی محبت معلم و متعلم را کسبی گرفته اند و فی الحقیقه، آن نیز راجع به فطری و طبیعی است و بعد از آنکه محبت، طبیعی شد اتحادی که میان محب و محبوب است و از مقتضیات محبت است نیز طبیعی خواهد بود.
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:کراهت و تنفر طبع
گوهر بعدی:فصل - هیچ دلی از محبت خالی نیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.