۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷

از دست تو کس همچو من بی سر و پا نیست
گر هست چو من این همه انگشت نما نیست

خود عقده ی خود را ز دل از گریه گشودم
دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست

از صفحه ی زنگاری افلاک شود محو
هر نام که در دفتر ارباب وفا نیست

زندان نفس یا قفس دل بودش نام
هر سینه که آماج گه تیر بلا نیست

در دایره ی فقر قدم نه که در آن خط
یک نقطه تو را فاصله با شاه و گدا نیست

از راه صنم پی به صمد بردم و دیدم
راهی به خدا نیست که آن ره به خدا نیست

با منفعت صنفی خود فرخی امروز
خود در صدد کشمکش فقر و غنا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.