۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰ - چکامه وطنی

مرا بارد از دیدگان اشک خونی
بر احوال ایران و حال کنونی

غریقم سراپای در آب و آتش
ز آه درونی ز اشک برونی

زبان آوران وطن را چه آمد
که لب بسته خو کرده با این زبونی

چه شد ملتی را که یزدان ز قدرت
همی داد بر اهل عالم فزونی

چنین گشته خون سرد و افسرده آن سان
که گویی کند دیوشان رهنمونی

نه گوشی است ما را که سازیم اصغا
زنای وطن صوت آن یرحمونی

نه چشمی که بینیم خوار اوفتاده
درفش کیان از کیان درنگونی

وزیری که باید مقام وطن را
رساند به اعلی رهاند ز دونی

کند مستبدانه کار و نداند
بود مملکت کنستی توسیونی

وکیلی که باید پی حفظ ملت
کند بی قراری کند بی سکونی

دم نزع ایران کند با تفنن
به تقلیل تکثیر رأی آزمونی

سرافراز سرکرده ای را که باید
به هیجا قشون را نماید ستونی

سرآورده یکسر به طغیان و دارد
چو حیوان سرکش هوای حرونی

خلیل وطن را ز نمرودیان بین
به جان آتش از دردهای درونی

مگر آب شمشیر ابنای ایران
کند کار فرمان یا نار کونی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹ - قطعه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.