۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۵

ز ناتوانی پیری اگر بجان آئی
برو به میکده یکچند تا جوان آئی

به بزم وصل من اغیار ره کجا یابد؟
اگر ز چشم فلک در برم نهان آئی

خبر ز حسرت من در زوال حسن رخش
شوی اگر به چمن موسم خزان آئی

تن ضعیف فرو مانده زیر بار دلم
ز بسکه بر دلم ای بار غم گران آئی

چه شعله ها که مرا از زبان زبانه کشد
چو ای حدیث غم هجر بر زبان آئی

همیشه گویم اگر بینمت سپارم جان
مگر که بر سرم از بهر امتحان آئی

همین نه سنگ بنالد ز ناله ام شاید
اگر به پیش تو نالم تو در فغان آئی

به عاشقان بت ناسازگار ما سازد
اگر تو بر سر سازش به آسمانی آئی

سحاب رشک گهی بر غریق عشق بری
که خود بساحل از این بحر بیکران آئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.