هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز است که در آن شاعر با استفاده از تصاویر و استعارههای زیبا، مقام و فضیلت فرد مورد ستایش را برمیشمارد و خود را در برابر عظمت او کوچک میداند. شاعر از لطف و خلق نیکوی فرد سخن میگوید و بیان میکند که حتی طبیعت و عناصر مختلف نیز در برابر او شرمسارند. همچنین، شاعر به ناتوانی خود در بیان کامل مدح این فرد اذعان دارد و از بزرگان شعر و ادب مانند سعدی، جریر و اعشی نیز نام میبرد که در ستایش او عاجز بودهاند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق ادبی و استعارههای پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از واژگان و اصطلاحات قدیمی و ادبی نیاز به دانش زبانی و ادبی نسبتاً بالایی دارد.
شمارهٔ ۱
سپهر علم و جهان فضیلت آنکه بود
به جنب قدر تو پستی سپهر اعلا را
تو آن مسیح سرشتی که می کند باطل
لبت به گاه سخن معجز مسیحا را
توئی که نکهت لطف تو کرده شرمنده
شمایم گل سوری و مشک سارارا
بقدر رتبه زچار امهات آن خلقی
که از وجود تو فخر است هفت آبا را
زطیب لطف تو خجلت فضای تبت را
زبوی خلق تو غیرت نسیم صنعا را
اگر چه من به کمال تو در طریق ادب
برون نهاده ام از حد خویشتن پا را
تو نیز از سخنان کنایت آمیزی
که می گدازد چون موم سنگ خارا را
چنان زخویش برنجاندم که رنجانند
زخویشتن دل حساد جان اعدا را
ولی به گفته سعدی که کرده است خجل
ز نثر خویش ثریا ز شعر شعرا را
«به دوستی که اگر زهر یابم از دستت
چنان به صدق واردت خورم که حلوارا»
فلک جنابا ای آنکه منفعل سازد
فروغ رای تو خورشید عالم آرارا
برای مدح تو هر دم بهانه ای جویم
زبس مدام به دل دارم این تمنا را
ولی چگونه مدیح تو چون منی گوید؟
که کرده مدح تو عاجز جریر واعشی را
ز نظم خویش کنم شرم بهر مدحت تو
چو آورم به بنان خامه ی گهر زارا
غریق موجه ی دریای خجلت است آری
کسی که قطره فرستد به تحفه دریا را
کند نسیم بهاران به دهر تا خرم
چو نخل طوبی هر ساله باغ و صحرا را
نهال عمر تو در باغ دهر خرم باد
به غایتی که زند طعنه باغ طوبا را
به جنب قدر تو پستی سپهر اعلا را
تو آن مسیح سرشتی که می کند باطل
لبت به گاه سخن معجز مسیحا را
توئی که نکهت لطف تو کرده شرمنده
شمایم گل سوری و مشک سارارا
بقدر رتبه زچار امهات آن خلقی
که از وجود تو فخر است هفت آبا را
زطیب لطف تو خجلت فضای تبت را
زبوی خلق تو غیرت نسیم صنعا را
اگر چه من به کمال تو در طریق ادب
برون نهاده ام از حد خویشتن پا را
تو نیز از سخنان کنایت آمیزی
که می گدازد چون موم سنگ خارا را
چنان زخویش برنجاندم که رنجانند
زخویشتن دل حساد جان اعدا را
ولی به گفته سعدی که کرده است خجل
ز نثر خویش ثریا ز شعر شعرا را
«به دوستی که اگر زهر یابم از دستت
چنان به صدق واردت خورم که حلوارا»
فلک جنابا ای آنکه منفعل سازد
فروغ رای تو خورشید عالم آرارا
برای مدح تو هر دم بهانه ای جویم
زبس مدام به دل دارم این تمنا را
ولی چگونه مدیح تو چون منی گوید؟
که کرده مدح تو عاجز جریر واعشی را
ز نظم خویش کنم شرم بهر مدحت تو
چو آورم به بنان خامه ی گهر زارا
غریق موجه ی دریای خجلت است آری
کسی که قطره فرستد به تحفه دریا را
کند نسیم بهاران به دهر تا خرم
چو نخل طوبی هر ساله باغ و صحرا را
نهال عمر تو در باغ دهر خرم باد
به غایتی که زند طعنه باغ طوبا را
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.