۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما
به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما

به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل
بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما

غم فراق و دل ریش و سینه ی پردرد
به غیر از این دو سه چیزی نشد مداخل ما

ز آتش دل و آه سحر به مهر رخت
بجز درخت محبّت نروید از گل ما

امید بود مرا کز تو برخورم هیهات
کجا شد آن همه اندیشه های باطل ما

چو بگذری به سر خاک ما پس از صد سال
یقین که مهر تو باقیست در مفاصل ما

بیا و چشمه ی چشم جهان مفرّح کن
که سر و قدّ تو رستست راست در دل ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.