هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از درد فراق و اشتیاق به وصال معشوق سخن میگوید. شاعر از آتش عشق، سوزش جگر، اشک خونین و ذلت در راه عشق مینالد و از معشوق میخواهد که نقاب از رخ برگیرد. در پایان اعلام میکند که حاضر است جهان و جان را فدای دیدار معشوق کند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، استفاده از استعارههای پیچیده و احساسات شدید عاشقانه که درک آنها نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۶۲
تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب
آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
زان همی سوزد جگر در سینه ام
خون ز چشمم می رود بر جای آب
در ره عشقت چو خاک افتاده ام
نازنینا سر چو سرو از ما متاب
جرعه ای زان جام لب می خورده ام
لاجرم گشتم چنین مست و خراب
این زمان بر جای می خون می خورم
وز دل مجروح نافرمان کباب
حالیا در ظلمت هجرم زبون
تا ز وصلت کی برآید آفتاب
روی پنهان کرده ای از ما چرا
کس نمی بندد به مه هرگز نقاب
تا به کی داری مرا ای ماه روی
همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب
من جهان و جان به شکرانه دهم
ار ببینم یک شبی رویت به خواب
آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
زان همی سوزد جگر در سینه ام
خون ز چشمم می رود بر جای آب
در ره عشقت چو خاک افتاده ام
نازنینا سر چو سرو از ما متاب
جرعه ای زان جام لب می خورده ام
لاجرم گشتم چنین مست و خراب
این زمان بر جای می خون می خورم
وز دل مجروح نافرمان کباب
حالیا در ظلمت هجرم زبون
تا ز وصلت کی برآید آفتاب
روی پنهان کرده ای از ما چرا
کس نمی بندد به مه هرگز نقاب
تا به کی داری مرا ای ماه روی
همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب
من جهان و جان به شکرانه دهم
ار ببینم یک شبی رویت به خواب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.