۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

ای عزیزان تا به کی باشد ز غم حالم خراب
تا به کی باشد دل و جانم چنین در اضطراب

تا به کی جان مرا در آتش هجران نهد
تا به کی باشم ز آب دیدگان در خون ناب

تا به کی از تیغ هجر خود کند ما را زبون
خون دل را ریختن آخر چه می بیند صواب

تا به کی دارد مرا بر روی شهرآرای خویش
همچو زلف خوب رویان پر ز پیچ و پر ز تاب

در بیابان فراقت چند سرگردان شوم
تشنه ی مسکین ز حسرت آب پندارد سراب

خاطر مسکین من در بند تنهایی بماند
هیچ درمانش نمی دانم بجز جام شراب

تلخ گفتن خوش نمی آید از آن شیرین زبان
پس چرا بر من نمی آید از او غیر خطاب

هیچ می دانی دو چشم شوخ او مانند چیست
نرگسی مخمور کاو باشد همیشه مست خواب

از وصالت گر کنی شادم چه بهتر زان بود
در جهان بسیار خیری باشد از روی ثواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.