۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

آن نگار بی وفا گر یار ماست
از چه رو پیوسته در آزار ماست

او ز ما بیزار خوش در خواب صبح
در خیالش دیده ی بیدار ماست

ما تو را دلدار خود پنداشتیم
این همه اندیشه از پندار ماست

پیش تو اقرار کردم بندگی
این ستم بر جانم از اقرار ماست

می کشم جوری که نتوان باز گفت
چاره ام خون خوردنست این کار ماست

هر گلی کاندر گلستان دیده ام
بی رخت در دیده ی جان خار ماست

ای دل مسکین مجوی از وی وفا
در جهان زیرا که او عیار ماست

گر سر یاری نداری باک نیست
هر که یار ما نباشد بار ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.