۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳

سعادت یار و دولت همنشین است
کسی را کان رخ مهوش قرین است

بتا دوری نمی خواهم ز رویت
صلاح کار من گویی در این است

نداری مهربانی با من ای دوست
به جان تو که می دانم چنین است

هزاران داغ و درد از روز هجران
به جانم زان مه زهره جبین است

به محراب دو ابرویت کنم روی
به تخصیصم دعا در راه دین است

نگارینا جفا کردی و رفتی
وفا و دوستی با ما همین است

اگر تو بی وفایی پیشه کردی
مرا مذهب نگارینا نه این است

گرم جان بخشی و گر دل ستانی
جهان باری به جان و دل رهین است

عزیزان چون مرا بینند گویند
مکن ترکش که یاری نازنین است

ترحم نیستت در دل نگارا
مگر آن دل که داری آهنین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.