۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۰

چو زلف دوست دلم دایماً پریشانست
دو دیده از غم هجرانش گوهر افشانست

هنوز نرگس مستش میان خواب و خمار
لبش به کام دل شاد باده نوشانست

دلا اگر ز لبش بوسه ای همی دزدی
مرو که ماه رخش بیش از آن درافشانست

به جان رسید دلم از جفای خصم ولی
به دولت تو امید زوال ایشانست

به وصل جان نرسیده هنوز مسکین دل
چو بید از غم هجران او دَر افشانست

دلا ز خویش بلا دیده ای و بیگانه
ولی بلای دل من همه ز خویشانست

گرفت آینه ی روی تو خطی زنگار
مگر ز آه دل تنگ سینه ریشانست

پرستش رخ یارست مذهب دل ما
چرا که در دو جهان قایلم که کیش آنست

من ضعیف، بلا دیده ام ز هجرانت
چرا دو زلف تو چون خاطرم پریشانست

ببرد دل ز جهانی به خطّ و خال سیاه
غبار و فتنه عالم مگر کز ایشانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.