۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۱

بیا که آتش عشقم ز هجر در جانست
بیا که درد دلم را وصال درمانست

صبا برو بر دلبر سلام من برسان
بگو بیا که جهان از غم تو ویرانست

وفا بریدی و عهدم به باد بردادی
طریق عهد شکستن نه کار مردانست

دلا توقّع یاری مدار ازین دوران
که نام عهد نباشد چه جای پیمانست

به درد عشق رخت بر جهان ترّحم کن
که دوست نیست یکی دشمنم فراوانست

چه نیکبخت کسانی که اهل وصل تواند
چو بخت یار نباشد مرا چه تاوانست

اگرچه دشمن بدگو سرآمدست به جور
تو پای دار دلا زآنکه دست ایشانست

اگر جهان همه طوفان بود به دولت دوست
چو نوح هست به دستم چه غم ز طوفانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.