هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد هجران و عشق نافرجام خود می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که با وصال خود، درد او را درمان کند. او از بی‌وفایی معشوق شکایت دارد و تأکید می‌کند که شکستن عهد، کار مردان نیست. شاعر همچنین از دوران بی‌وفایی گله می‌کند و می‌گوید در این دوران، جایی برای پیمان و عهد نیست. او از درد عشق می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که بر او ترحم کند. در نهایت، شاعر با اشاره به دشمنان و طوفان‌های زندگی، اظهار می‌دارد که با وجود دوست، هیچ غمی او را آزار نخواهد داد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن‌ها به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند بی‌وفایی، درد هجران و دشمنی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۲۱۱

بیا که آتش عشقم ز هجر در جانست
بیا که درد دلم را وصال درمانست

صبا برو بر دلبر سلام من برسان
بگو بیا که جهان از غم تو ویرانست

وفا بریدی و عهدم به باد بردادی
طریق عهد شکستن نه کار مردانست

دلا توقّع یاری مدار ازین دوران
که نام عهد نباشد چه جای پیمانست

به درد عشق رخت بر جهان ترّحم کن
که دوست نیست یکی دشمنم فراوانست

چه نیکبخت کسانی که اهل وصل تواند
چو بخت یار نباشد مرا چه تاوانست

اگرچه دشمن بدگو سرآمدست به جور
تو پای دار دلا زآنکه دست ایشانست

اگر جهان همه طوفان بود به دولت دوست
چو نوح هست به دستم چه غم ز طوفانست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.