۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست
بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست

غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز
بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست

لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس
زلف تو دام بلا حسن تو رشک پریست

در صفت حسن تو راست بگویم سخن
روی تو ماه تمام قد تو سرو سهیست

رفتی و من بی رخت چون بزنم دم، دمی
هیچ شنیدی کسی زنده که بی جان بزیست

هر که نه با عشق زیست گفت که من زنده ام
وه که بر آن زندگی زار بباید گریست

هست سؤالی مرا از تو بت سنگدل
بر من مسکین جفا بی سبب از بهر چیست

هر که به اخلاص دل در قدمت جان نباخت
در دو جهان کس نگفت کان صفت زندگیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.