۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۴

مرا جان پای بند مهر یاریست
دلم آشفته ی زلف نگاریست

چو آن گل دسته ی من رفت از دست
ز غم درپای جانم زخم خاریست

به رقص آمد سهی سرو گل اندام
محقّر جان ما بروی نثاریست

به جان تو که از مستی چشمت
دلم را دایماً در سر خماریست

به وصل تو که در هجرانت ای دوست
مرا بر دل ز جانم سخت باریست

مرا گفتی جهان خود در چه کاری؟
مرا غیر از غم عشق تو کاریست؟

مرا عشق رخ آن ترک مه روی
نه امروزست کاین بس روزگاریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.