۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

ای جهان این همه درد دل بی پایان چیست
دردم از حد بشد اکنون تو بگو درمان چیست

از جفای تو دلم سوخت به احوال جهان
این ستم از فلک خیره ی سرگردان چیست

گفت اینست مرا حال دل خسته ی ریش
منتظر بر در آن یار که تا فرمان چیست

گفتمش از تو بعیدیم و به عیدی رخ را
بنما گفت به عید رخ ما قربان چیست

گفتمش جان جهان پیش کشت خواهم کرد
روز دیدار رخ دوست بگفتا آن چیست

گفتمش مشکل دیدار خودم آسان کن
گفت ای بی خرد آخر به جهان آسان چیست

آتش عشق وی اندر دل و جانم سوزد
بکن اندیشه که حال من تردامان چیست

چون سر و مال و جهان در سر عشقش کردم
ای عزیزان جفاپیشه سخن در جان چیست

غمزه اش گفت به تیغ غم عشقش بکشم
گفتم ای دل تو مخور غم سخن مستان چیست

چونکه بختم برساند به شب وصل ای دل
با من خسته نگویی که مرا تاوان چیست

سرو با قامت رعناش نروید در جوی
پیش رنگ رخ دلدار گل بستان چیست

بلبل طبع لطیفش چو به آواز آید
در چمن بلبل خوش گو چه بود دستان چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.