۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۲

بیا که غمزه مستت به عین دلدوزیست
جمال روی تو در غایت دلفروزیست

به حسرت شب وصل تو ای بت سرکش
چو شمع خاطر من در کمال جان سوزیست

مرا ز هجر تو بر لب رسید جان عزیز
چه چاره دولت وصل تو تا که را روزیست

هرآنکه صبح رخت را به چشم سر دیدست
یقین بدان صنما کان نشان فیروزیست

جهان بگو ز چه خرّم شود چو باغ بهشت
ز من بپرس که گویم ز باد نوروزیست

مراست داعیه ی وصلت ای صنم روزی
گمان مبر صنما کان به عشق امروزیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.