۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

به دردم غیر وصل تو دوا نیست
چرا با ما تو را جز ماجرا نیست

ترا گر مهر ما نبود مرا هست
تو را صبر ار بود از من مرا نیست

وفا گر نیست جانا در دل تو
ولی چندین جفا بر ما روا نیست

جفا کردی و دل بردی زهی چشم
تو را شرم و حیا از روی ما نیست

چرا خود را ز ما بیگانه داری
چرا رحمت به حال آشنا نیست

کدامین پیرهن کز دست هجران
که هر دم در غم رویت قبا نیست

چو در عالم بجز تو کس ندارم
نگویی در دلت مهرم چرا نیست

نگارینا تو دانی در جهانم
به جان تو که جز لطف شما نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.