۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست
یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست

با همه درد که در آتش دل سوخته ام
آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست

گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم
جز دلی صاف تنگ گشته ی چون جامم نیست

هست مادام مرا مونس دل خیل خیال
گرچه در پیش نظر وصل تو مادامم نیست

تا به عشق رخ تو شهره ی آفاق شدم
بجز از عاشق بدنام دگر نامم نیست

تا تو ای نور نظر دور ز چشمم شده ای
خوش دلی و طرب و ذوق در ایامم نیست

کام من تلخ شد از شدّت شبهای فراق
بجز از روز وصالت ز جهان کامم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.