۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۹

چرا به سوی من خسته ات نگاهی نیست
که جز در تو مرا در جهان پناهی نیست

مکن جفا و بده داد بی دلان کامروز
به ملک هر دو جهان چون تو پادشاهی نیست

ستم مدار روا بر من غریب حزین
که جز وفای تو ای جان مرا گناهی نیست

شب وصال نمایم که در غم هجران
قرین ما بجز از ناله ای و آهی نیست

منم چو حلقه نگون بر در سرای امید
به بارگاه وصالت مرا چو راهی نیست

مرا ز جمع گدایان کوی خود گردان
که معتبرتر ازین منصبی و جاهی نیست

اگرچه جان و جهان در سر غمت کردم
به دولت تو به نزد دلم چو کاهی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.