۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۰

دل من در فراق شیداییست
خسته از درد ناشکیباییست

گر پریشان شدست معذورست
دایماً زان دو زلف سوداییست

عشق او را چگونه شرح دهم
بی سخن در کمال زیباییست

قامتش را چه نسبت است به سرو
اعتدالی به حدّ رعناییست

چه کنم وصف نرگس رعناش
گرچه در عین مجلس آراییست

ای دو دیده که روز و شب حیران
در رخت دیده ی تماشاییست

تا دوتا زلف تو به دست آمد
جامه ی دل ز شوق یکتاییست

دست افتادگان بگیر از غم
چون تو را قدرت تواناییست

این دل خسته را به رغم جهان
سر دیوانگی و شیداییست

نظر کردگار می دانی
که نه بر جاهلی و داناییست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.