۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۵

بگو کجا برم از دست هجر تو فریاد
که کند خانه صبرم ز بیخ و از بنیاد

فغان و داد که پیچید دست طاقت من
به جان رسید دل خسته ی من از بیداد

نه در زمانه وفا و نه بر سپهر امید
فلک جفای تو تا کی کشم که شرمت باد

کسی که یک نفس از یاد تو نیاساید
روا بود که تو او را گذاشتی از یاد

چو سرو گوشه گرفتم که از جفا برهم
ولی ز غصّه دوران نمی شوم آزاد

به غیر غصّه ندارم قرین ز کار جهان
نمی شوم ز زمانه زمانکی دلشاد

ز غصّه جان عزیزم به لب رسید به غم
کنون اگر نرسی خود کیم رسد فریاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.