هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و هجران معشوق شکایت می‌کند و از او می‌خواهد که به وصال او شاد شود و از جفا و بیدادی که بر او روا داشته دست بردارد. او بیان می‌کند که عمرش در تاریکی هجران گذشت و هیچ گاه از وصل معشوق دلشاد نشد. شاعر از عشق و آتش آن سخن می‌گوید که رخش را به آب و خود را به خاک و باد تبدیل کرده است. او از معشوق می‌خواهد که به روزی بیندیشد که ممکن است دادش را به درگاه خدا ببرد. در پایان، شاعر اظهار می‌کند که حتی اگر جهان را با وصلت آباد کنی، باز هم گرفتار هجرانت هستم.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عاشقانه عمیق و درد هجران است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۴۲۴

نگردانی به وصلم یک زمان شاد
$نیاری از من مسکین دمی یاد

اگرچه بنده ایم و تو خداوند
مکن زین بیشتر بر بنده بیداد

به تاریکی هجرم عمر بگذشت
ز وصل تو نگشتم هیچ دلشاد

بیندیش ای صنم زان دم که دانی
بر دادارم از تو گر کنم داد

ببرد آب رخ من آتش عشق
شدم خاک و مرا بر باد برداد

نکردی از جفا تقصیر با من
هزارت آفرین بر جان و تن باد

بتا مهرت نه امروزست بر دل
مرا گویی که مادر با غمت زاد

وصالت را نمی بینم نگارا
مگر بوی تو آرد سوی من باد

گرفتارم به هجرانت چه باشد
جهان را گر کنی از وصلت آباد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.