۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

لب لعلت ز جهانی دل و جان می طلبد
دل و جان را چه محل هر دو جهان می طلبد

چون قد سرو روانت بخرامد به چمن
در نثار قدمش روح و روان می طلبد

بلبل جان من از شوق گل رخسارت
گل به بستان جهان نعره زنان می طلبد

ز جفای تو نگارا دلم از جان بگرفت
همچنان دولت وصل تو به جان می طلبد

آنکه بیرون بود از حسن تو داری به جهان
دل سرگشته ی من در لبت آن می طلبد

دل من در طلب قامت رعنای تو بود
نه که در باغ جهان سرو روان می طلبد

چون تو را بود عنایت به سوی خسته دلان
دل بیچاره ی ما از تو همان می طلبد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.