۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۵

مسکین دلم به کوی غمت تا گذار کرد
بسیار با خیال رخت کارزار کرد

تا دیده دید ماه جمال تو هر شبی
از دست جور عشق تو دستم نگار کرد

تا با گل رخ تو گرفتست انس دل
بس ناله در فراق رخت چون هزار کرد

حور و قصور بر دل ما عرضه کرده اند
از آن میانه کوی تو را اختیار کرد

از شدّت فراق تو ای نور دیده ام
در دیده بین که روی جهان لاله زار کرد

نگشود هیچ کار من از انتظار دوست
چون خاک راه دوست مرا خاکسار کرد

لاف از وفا و عهد تو بسیار می زنم
پیش رقیب باز مرا شرمسار کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.