۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۷

دلدار رفت و کام دل ما روا نکرد
دردم به دل رسید و دلم را دوا نکرد

برکند یکسره دل نامهربان ز ما
فکری به هیچ حال ز روز جزا نکرد

ما را میان خون دل و دیده غرقه دید
رحمی بدین غریب ز بهر خدا نکرد

بسیار امید داد مرا بر وفای خویش
لیکن ز صد امید یکی را وفا نکرد

کوس جفا و جور بزد در دیار جان
بر عاشقان خویش دل و دین رها نکرد

کردیم جان به ناوک دلدوز او اسیر
احسنت و راستی که یکی را خطا نکرد

یک ذره در وجود من خسته دل نماند
کاندر زمان عشق تو میل هوا نکرد

ننشست مدّعی ز تکاپوی در جهان
تا عاقبت مراد دل از ما جدا نکرد

یک پیرهن ز وصل نپوشید بیش جان
کاندر غم فراق رخ او قبا نکرد

ای دل ز دوست جمله جهان کام یافتند
لیکن به حال زار تو غیر از جفا نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.