۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۵

دردمندی چه شود گر به دوایی برسد
بی نوایی ز وصالت به نوایی برسد

تا به کی روی بتابی ز من بی سر و پا
آخر از دور مرا نیز دعایی برسد

می دهم جان مگر از خوان وصالت روزی
هم به گوش دل من بانگ صلایی برسد

باز گویم که نه او شاه جهانست کجا
وصله ای از شب وصلت به گدایی برسد

دل بدادیم ز دست و نرسیدیم به دوست
می دهم جان مگر این کار به جایی برسد

ز تو چون بر دل من بوی وفایی نرسد
مپسند ار به من خسته بلایی برسد

ای طبیب از من دل خسته نظر باز مگیر
که مگر دردم از این در به شفایی برسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.