۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۵

شب هجران که پایانش نباشد
بود دردی که درمانش نباشد

سری کاو از هوای عشق خالیست
یقین دانم که سامانش نباشد

مباد آن کس که در شبهای هجران
که بر دل هیچ فرمانش نباشد

کجا یابی کسی بر درد هجران
که دستی بر گریبانش نباشد

هر آن کاو یافت مشکل روز وصلش
بلای هجر آسانش نباشد

مبر بیهوده رنجی در پی او
که قول و عهد و پیمانش نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.