هوش مصنوعی: شاعر از یار خود که بی‌دلیل از او دور شده و به دشمنانش پیوسته، ابراز ناراحتی می‌کند. او که مونس جان خود می‌پنداشتش، اکنون باعث ننگ و نامش شده است. زاری‌هایش بی‌فایده بوده و تنها موجب آزار بیشتر شده. شاعر از خواب غفلت بیدار شده و اشک‌هایش مانند باران بر دامنش جاری است. هر گلی که از باغ وصال او چیده، در نهایت به خاری در چشم بختم تبدیل شده. در پایان، دلش از جان و جانش از جهان بیزار شده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاطفی عمیق و غمگین است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد. همچنین، درک کامل مفاهیم و احساسات بیان‌شده نیاز به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی دارد.

شمارهٔ ۵۸۱

یار بی جرمی ز من بیزار شد
ناگهان با دشمنانم یار شد

مونس جانش همی پنداشتم
نام و ننگم در سر این کار شد

زاری و افغان من سودی نداشت
چون بدیدم موجب آزار شد

دیده ام از خواب غفلت مست بود
ای دریغا این زمان بیدار شد

در میان بحر شوق از ابر چشم
دامنم مانند دریا بار شد

هر گلی کز باغ وصلش دل بچید
عاقبت در چشم بختم خار شد

آخرالامر از فراق روی او
دل ز جان، جان از جهان بیزار شد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.