۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۲

رمید دل ز من خسته پیش دلبر شد
دماغ جان ز سر زلف او معطّر شد

چو روی آن بت رعنا بدید از سر شوق
ز جان غلام رخ یار ماه پیکر شد

اگرچه زلف سیاهت به شب رهش گم کرد
به بوی عنبر ساراش باز رهبر شد

به یاد دوش کشیدم به خواب طرّه یار
دو دستم از سر زلفین او معنبر شد

درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام
ز روش کلبه احزان ما منوّر شد

اگرچه کرّه بی باک چرخ، توسن بود
به تازیانه وصلش دگر مسخّر شد

وصال دوست به زاری زار می جستم
هزار شکر که آن دولتم میسّر شد

چو روی تو نبود نقش در جهان باری
به کارگاه خیالم چنین مصوّر شد

چرا تو دست برآورده ای به غارت دل
مگر به دور جمالت جهان مسخّر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.