۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۵

عاقبت درد من خسته سرایت بکند
از فراق تو بسی با تو شکایت بکند

آنچه دیدم ز جفای فلک و جور رقیب
بخت شوریده ی من با تو حکایت بکند

درد هجران تو افکند در آتش دل من
مگرم وصل تو ای دوست حمایت بکند

جان رسیدم به لب از شدّت هجران جانا
لطف جان پرور تو بو که عنایت بکند

چه شود ای بت بگزیده ی من گر ز کرم
دل ما را شب وصل تو رعایت بکند

گر به خون دل ما هست رضایت صنما
دل مسکین به جهان عین رضایت بکند

گر خرامی سوی ما همچو سهی سرو روان
بجز از جان چه فدای کف پایت بکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.