۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۱

ما را وصال دوست میسّر نمی شود
دل جز به بوی زلف تو رهبر نمی شود

کاشانه دلم که ز هجران خراب شد
بی پرتو جمال منوّر نمی شود

قند مکررست مرا یاد وصل تو
زان روی ذکر دوست مکرر نمی شود

رخسار من ز هجر تو زر شد ولی یقین
اسباب عشق بازی بی زر نمی شود

تا چند وعده ای به خلافم دهی بتا
یک شب شب وصال مقرّر نمی شود

چون ابروی کجت ندهم وعده ی وصال
چون قدّ خویش راست بگو گر نمی شود

جز درس عشق تو در مکتب خرد
ما را به جان دوست که از بر نمی شود

هر شب خیال دوست مقامش دو چشم ماست
دارم عجب که دامن او تر نمی شود

تا دیده ی را محلّ جهان بین نمی کنند
در عالم وجود تو سرور نمی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.