۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۹

هر دل که نه پردردست آن دل به چه کار آید
وآنکس که نشد عاشق خود چون به شمار آید

مسکین دل تنگ من مشکن به ستم یارا
زنهار نگه دارش روزیت به کار آید

روزی اگر از دستم آید که به پاش افتم
یارب چه شبی باشد آن شب که نگار آید

گفتم به دل محزون خونست تو را روزی
زنهار تحمّل کن جوری که ز یار آید

نومید مشو ای دل شاید که نشاید بود
کاین اختر بخت من روزی به گذار آید

گفتم تو جهان داری گفتا به ولا ولله
آخر تو بپرس از وی از ماش چه عار آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.