۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۴

اگر نقاب بت من ز چهره بگشاید
بسا دلی که به شوخی به غمزه برباید

ز لوح خاطر من یاد دوست نتوان برد
ولی اگر بکند یاد ما دمی شاید

دلا به گردش و دور زمانه باید ساخت
نه آنچنان که بباید چنانکه می آید

صبا بیار ز زلف نگار ما بویی
که تا دماغ دل من از آن بیاساید

بدان نگار جفاجوی ما بگو تا کی
فراق خون دلم را ز دیده پالاید

چرا به خون من خسته دل کمر بستست
نیرزد آنکه دو دستش به خون بیالاید

هلال طاق دو ابروی او عظیم خوشست
چه حاجتست که آنرا به وسمه آراید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.