۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۱

بردی دل من به چشم مخمور
ای چشم بدان ز چشم بد دور

هرکس که به رویت افکند چشم
در چشم نیایدش دگر حور

ای دیده جان ما ندیده
ای نور دو دیده چون تو منظور

بازآی که از غم فراقت
در دیده نماند بی رخت نور

مسکین دل من به رغم نشسته
بر شهد لب تو همچو زنبور

عشق رخ تو چو شاه بازست
بیچاره دلم به سان عصفور

هستی تو طبیب درد دلها
ماییم ز درد هجر رنجور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.